رو به غروب
ریخته سرخ غروب
جابه جابرسرسنگ
کوه خاموش است.میخروشد رود
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود.
سایه آمیخته باسایه.
سنگ باسنگ گرفته پیوند.
روز فرسوده به ره میگذرد.
جلوه گر آمده درچشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند.
جغدبرکنگره ها میخواند.
لاشخورها ، سنگین،
ازهوا،تک تک،آیندفرود:
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش،
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
تیرگی می آید.
دشت میگیرد آرام.
قصه رنگی روز
میرود رو به تمام.
شاخه ها پزمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیامیخته بارنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار مریم حیدر زاده ,
,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3